چارلز،دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید: چرا خانوم هاتون نمیتونند با مردا دسـت بدند؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و نمیتونند خودشون رو کنترل کنند؟؟ همایون لبخندی میزندو می گوید:مگه ملکه ی انگلستان میتونه با هر مردی دست بده و یا هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟! چارلز با عصبانیت می گوید:نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی می تونند با ایشون دست بدن!!! همایون هم بی درنگ می گوید: خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! ![]() بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛
خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار یک خانم بیحجاب و
اصالتاً عرب بود. صندوقدار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی بشود ! بالاخره
صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و
بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش
تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش
گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی
برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن!» خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ بور و چشمان آبی او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطن من است…شما دینتان را فروختید و ما خریدیم! طبقه بندی: ♛پیامک و داستان♛، برچسب ها: داستان حجاب، دختر با حجاب، ملکه حجاب، دختر چادری، |
|
|